تخریبچی
باید با علم و بصیرت منتظرامام زمان. عج. باشیم زیرا امام حسین. ع . را منتظرانش کشتند . امام خامنه ای. دامه برکاته

 

شبی  دلتنگ  یاران  گشته  بودم

همان یاران که پاک و ساده بودند

همان  یاران   خاکی پوش و زیبا

همان  یاران پر  راز  و  عبادت

چه  صبحی  بود  فردای  آن روز

که  دیدم  چندی  از  یاران دیروز

همه خط خطی و پول دار بودند

دگر  یاران  خاکی  پوش نبودند

همه مارک و برند و رنگ بودند

چه  شد  آن  دوست داران پاکی؟!

چه شد  آن ساده پوشان   خاکی؟!

همه رنگ و لعابی دیده بودند

دگر یاران خاکی پوش نبودند

 



نوشته شده در تاریخ دو شنبه 12 خرداد 1393 توسط اکبر علیمرادی

کسی میتواند از سیم های خاردار دشمن عبور  کند که از سیم های خاردار نفس خویش عبور کرده باشد .



نوشته شده در تاریخ دو شنبه 12 خرداد 1393 توسط اکبر علیمرادی

 تخریبچی کسی است که اول نفس خود را تخریب میکند



نوشته شده در تاریخ دو شنبه 12 خرداد 1393 توسط اکبر علیمرادی

شهدا مگه روایت نداریم که هرچیزی را برای خودت نمی پسندی برای دیگران هم نپسند ؟ شما که این دنیا رو برای خودتون نپسندیدید پس شما رو به حضرت زهرا قسم میدم بودن ما رو هم در این دنیا نپسندید و ما رو هم با خودتون ببرید


برچسب ها: حضرت، زهرا ، شهدا ، ،
نوشته شده در تاریخ یک شنبه 24 ارديبهشت 1391 توسط اکبر علیمرادی

هر شهیدی کربلایی دارد که خاک آن کربلا تشنه خون اوست و زمان انتظار می کشد تا پای آن شهید بدان کربلا رسد و آنگاه خون شهید جاذبه خاک را خواهد شکست و ظلمت را خواهد درید و معبری از نور خواهد گشود و روحش را از آن به سفری خواهد برد که برای پیمودن آن هیچ راهی جز شهادت وجود ندارد.




برچسب ها: اشک، خون دل، اباصالح، شور و حال ، دشت عباس ، ترکش ، قبر، ذاکرین،
نوشته شده در تاریخ پنج شنبه 25 اسفند 1390 توسط اکبر علیمرادی

خاطرات جبهه ها يادش به خير ... ای بسيجی ها خدا يادش بخير
در سرم ديگر نباشد شور خون ... ياوران سر جدا يادش به خير
عهد ما بين خدا و من شکست ... عهدهای با وفا يادش بخير
اشک من ديگر ندارد آبرو ... اعتبار ناله ها يادش بخير
سينه ام يا رب نمی سوزد چرا ... لذت سوز و دعا يادش بخير
جبهه لبخندش ميان اشک بود ... خنده های بچه ها يادش بخير
صوت زيبای اذان بچه ها  ... رفته آن حال و هوا يادش بخير
در بيابان روی خاک قبر ها ... ذاکرين خوش صدا يادش بخير
چادر پاره ز ترکش ها چه شد ... خانه آل عبا يادش بخير
صبح حمله دور قبر هر شهيد ... ياد خاک مجتبی يادش بخير
دست زهرا(س) دست عباس (ع)و علی(ع) ... می گرفت دست مرا يادش بخير
از شلمچه بوی خون می شد بلند ... دومين کرب و بلا يادش بخير
بوی فکه بوی نهر علقمه ... دشت عباس آن سرا يادش بخير
نور اخلاص و عمل را داشتيم ... رمز و راز آن بقا يادش بخير
رد اشکم می نوشت بر گونه ام ... يا ابا صالح(عج) بيا يادش بخير
صاحبم بر روی سربندم نوشت ... می شوی آخر فدا يادش بخير
شد نصيبم خون دلها جای خون  ... شور و حال اين گدا يادش بخير
 



نوشته شده در تاریخ دو شنبه 22 اسفند 1390 توسط اکبر علیمرادی

 

قسمتی از وصیت نامه تخریبچی گمنام     

خدایا! من کوچکم، ضعیفم، ناچیزم، پرکاهی در مقابل طوفان‏ها هستم، به من دید ه ه‏ای عبرت‏ بین ده

  تا ناچیزی خود را ببینم و عظمت و جلال تو را براستی بفهمم و به درستی تسبیح کنم.

 

  خدایا! دلم از ظلم و ستم گرفته است، تو را به عدالتت سوگند می‏دهم که مرا در زمره ستم‏گران و ظالمان قرار ندهی.

 

 خدایا! می‏خواهم فقیری بی‏‏ نیاز باشم، که جاذبه ‏های مادی زندگی، مرا از زیبایی و عظمت تو غافل نگرداند.

 

 خدایا! خوش دارم گمنام و تنها باشم، تا در غوغای کشمکش‏های پوچ مدفون نشوم. 

 

  خدایا! دردمندم، روحم از شدت درد می‏سوزد، قلبم می‏جوشد، احساسم شعله می‏کشد، و بندبند وجودم از شدت درد صیحه می‏زند، تو مرا در بستر مرگ آسایش بخش.

 

 خسته ‏ام، پیر شده ‏ام، دل‏شکسته ‏ام، دیگر آرزویی ندارم، احساس می‏کنم که این دنیا دیگر جای من نیست، با همه وداع می‏کنم، و می‏خواهم فقط با خدای خود تنها باشم. 

 خدایا! به سوی تو می‏آیم، از عالم و عالمیان می‏گریزم، تو مرا در جوار رحمت خود سکنی ده.

 



نوشته شده در تاریخ دو شنبه 15 اسفند 1390 توسط اکبر علیمرادی

گردان پشت میدون مین رسیده و زمین گیر شده بود. چند نفر رفتند معبر باز کنند. او هم رفت، 15 ساله بود. چند قدم که رفت، برگشت. یعنی ترسیده؟! خب! ترس هم داشت! او اما، پوتین هایش را به یکی از بچه ها داد و گفت؛ تازه از گردان گرفتم، حیفه! بیت الماله!... پابرهنه رفت!...



نوشته شده در تاریخ دو شنبه 15 اسفند 1390 توسط اکبر علیمرادی



نوشته شده در تاریخ یک شنبه 14 اسفند 1390 توسط اکبر علیمرادی



نوشته شده در تاریخ یک شنبه 14 اسفند 1390 توسط اکبر علیمرادی



نوشته شده در تاریخ یک شنبه 14 اسفند 1390 توسط اکبر علیمرادی



نوشته شده در تاریخ یک شنبه 14 اسفند 1390 توسط اکبر علیمرادی



نوشته شده در تاریخ یک شنبه 14 اسفند 1390 توسط اکبر علیمرادی



نوشته شده در تاریخ یک شنبه 14 اسفند 1390 توسط اکبر علیمرادی



نوشته شده در تاریخ یک شنبه 14 اسفند 1390 توسط اکبر علیمرادی



نوشته شده در تاریخ یک شنبه 14 اسفند 1390 توسط اکبر علیمرادی



نوشته شده در تاریخ یک شنبه 14 اسفند 1390 توسط اکبر علیمرادی



نوشته شده در تاریخ یک شنبه 14 اسفند 1390 توسط اکبر علیمرادی



نوشته شده در تاریخ یک شنبه 14 اسفند 1390 توسط اکبر علیمرادی

من هرچه می دوم به شما ها نمیرسم

دیری است تشنه ام و به دریا نمیرسم

خطی کشیده اند میان من و شما

من هرچه سعی می کنم آنجا نمیرسم

یخ بسته است بعد شما چهار فصل شهر

با هرچه شعله،باز به گرما نمیرسم

بیهوده است بال زدن،ای پرندگان

با پر زدن،به آن همه بالا نمیرسم

جادوی عشق روی درختان اثر گذاشت

آنها رسیده اند،من اما نمیرسم

آن قدر رفته ام که خودم را گذاشتم

یک روح خسته ام که به فردا نمی رسم...



نوشته شده در تاریخ شنبه 13 اسفند 1390 توسط اکبر علیمرادی



نوشته شده در تاریخ شنبه 13 اسفند 1390 توسط اکبر علیمرادی



نوشته شده در تاریخ شنبه 13 اسفند 1390 توسط اکبر علیمرادی



نوشته شده در تاریخ شنبه 13 اسفند 1390 توسط اکبر علیمرادی



نوشته شده در تاریخ شنبه 13 اسفند 1390 توسط اکبر علیمرادی



نوشته شده در تاریخ شنبه 13 اسفند 1390 توسط اکبر علیمرادی



نوشته شده در تاریخ شنبه 13 اسفند 1390 توسط اکبر علیمرادی



نوشته شده در تاریخ شنبه 13 اسفند 1390 توسط اکبر علیمرادی



نوشته شده در تاریخ شنبه 13 اسفند 1390 توسط اکبر علیمرادی



نوشته شده در تاریخ جمعه 7 بهمن 1390 توسط اکبر علیمرادی

 

 

 

 



نوشته شده در تاریخ جمعه 7 بهمن 1390 توسط اکبر علیمرادی
صفحه قبل 1 2 صفحه بعد

قالب وبلاگ